الهام اولیایی
از حجم شرم
آیینه خورد می شود
وفتی در آن می نگری عضما
رهبرا
شیخانشاها
عبایت مشکی است
ریش ات بی رنگ
دلت ذغالی
دندانهایت زرد
و دومار بر شانه هایت
هی موجند
هیبتت هیولایی ست
زیر تاج عمامه ات
آن جمجمه خالی نیست
زیر تاج عمامه ات
خمیر شلی است
سفاهت نام
و فضیه ات خوانند
در باغ ات ، بی گیاه
پرنده ها
بی پروازند
گام که برمیداری
استخوان قناری ها
زیر نعلین ات میشکنند
اهل تقوایی
از تار قدیمی ات
صدای نوحه برمیخیزد
می نمینوشی
ساغرت
اما از خون سرشارست
خودنویس
تو قلب ها را
سوراخ میکند
تو خود بگو ولایت فقیه
کشورم را چه ارمغان آوردی؟
چند کارتن خواب ؟
چند شمار افیونی؟
چند کودک بر چوبه ی دار؟
و زیر عبایت
چند فرشته
به روسپیان
خیابانی بدل شدند؟
لبریز است
زندانهایت
گلوی آزادی
فشرده میشود با دستانت ،
آهنی
اما یفین بدار
آن گاه می رسد
که میهن آوار شود
بر سرت
و چراغ مسجدهایت
خاموش
رهبر سفلگان مار بر دوش ؛ میهن برمیخیزد کاوه را منتظر باش
الهام اولیایی.خرداد 1396