سهیل عربی (زاده ۳۰ مرداد ۱۳۶۴) وبلاگ نویس ایرانی است که به اتهام اهانت به مقدسات اسلامی به اعدام محکوم شده بود. وی مدیریت هشت صفحه در شبکه اجتماعی فیسبوک را بر عهده داشته است.
سهیل عربی به همراه همسرش در آتلیهی عکاسیشان مشغول کار بودند که توسط نیروهای اطلاعات سپاه «ثارالله» در ۱۶ آذرماه سال ۱۳۹۲ دستگیر و به بند دو الف منتقل میشود. دو ماه در سلول انفرادی مورد بازجویی و شکنجه قرار میگیرد و سرانجام در شعبهی ۱۲ دادسرای فرهنگ و رسانه تفهیم اتهام میشود. اتهامات او فعالیت تبلیغی علیه نظام است که با استناد به عکسهایی که سهیل عربی از راهپیماییهای مسالمتآمیز سال ۱۳۸۸ و سرکوب مردم صورت گرفته است. توهین به مقامات نظام از دیگر اتهامات سهیل عربی است. توهین به بنیانگذار جمهوری اسلامی، خمینی از طریق انتشار کاریکاتور هم از اتهامات این جوان است و در نهایت توهین به مقدسات مذهبی از دیگر اتهاملات او است. اولین دادگاه سهیل عربی در سال ۱۳۹۳ در شعبهی ۷۱ کیفری استان به ریاست قاضی سیامک مدیرخراسانی تشکیل میشود و بنا بر کیفرخواست نمایندهی دادستان و حکم قاضی، سهیل عربی به اتهام «سبالنبی» به حکم اعدام محکوم میشود.
تهدید بازجوی بند «تو میمیری و مثل ستار بهشتی فراموش میشوی.»
سهیل عربی که از اول مهرماه اعلام اعتصاب غذای خشک کرده، گفته است که تا تبرئه همسرش دست از اعتصاب نخواهد کشید. این در حالی است که در روزهای گذشته وی به دلیل وخامت حال و افت فشار شدید در بند بیهوش گشته است.
بدرود زندگی
نسترنم باور کن هر آنچه لازم بود را انجام دادم که بازگردم و زندگیمان را از نو بسازیم اما ….
به روژانا بگو پدر به جرم اندیشیدن و روشنگری زندان بود.
عاشقتان بودم اکنون که وصیت نامه مینویسم و ثروتی برای بخشیدن ندارم از رویتان شرمسارم؛ مرا ببخشید که تنهایتان میگذارم. ۱۳۸۸ روز محبوس بودم به خصوص این ۸ روز آخر بسیار دشوار بود.
اما شبهای طاقت فرسا را به این امید به روز رساندهام که وجدان قاضیها و بازجوها بیدار شود که اگر بیدار میشد مرا تبرئه میکردند و خلافکارها و مجرمین واقعی را به زندان میانداختند و میگذاشتند دوباره در کنار هم زندگی کنیم، برای روژانا قصه بگویم و تو را در آغوش بگیرم. دیگر تحمل این همه ظلم را ندارم. از این تنها جنگیدن و فریاد زدن خسته شدم. هیچکس نیست که مرا یاری دهد تا فریادی بر سر ظالمین شویم. سهیلی که در قفس باشد و نتواند کار کند با یک مرده تفاوتی ندارد.
من رفتم اما شک ندارم روزی از شر ظالمین رها میشویم. پرونده مرا میخوانید و ایمان میآورید که حتی یک روز زندان بودن حق من نبود. روزی فرا میرسد که قضات و با بازجوهای خود فروخته محاکمه میشوند و سرزمینمان دیگر توسط پیشانیهای ریاکار اداره نمیشوند.
خطاب به مسئولین : اکنون در یک قدمی مرگ هستم قند ۵۰ فشار ۵ روی ۶ وزن ۶۶ خونریزی معده و…
به خواستههای قانونیام توجهی نکردید. دست کم آخرین خواستهام را که برای پس از مرگ است انجام دهید. مرا در بند ۳۵۰ اوین اتاق یک دفن کنید. بزودی اینجا تبدیل به موزه خواهد شد و روژانا ها با افتخار از ما یاد خواهند کرد.
خطاب به آنها که دوستشان دارم و دوستم دارند در سالمرگم اشک نریزید. ترانه “لاویا ان روز” (La Vie En Rose) ادیت پیاف به یادم گوش دهید.
هرگز اجازه ندهید شخص دیگر را به جرم داشتن عقاید متفاوت شکنجه دهند.”