Simroz.org
ستون آزاد

کارگر کولبرم را “آرزو” نیست !

وضعیت کارگران کولبرقابل وصف نیست. ازسختی راه های به شدت ناهمواروسربالایی ها وشیب های تند وحشتاک، از گرسنگی و تشنگی و کارکردن وپیاده راه رفتن درساعات نامتعارف روز،از ساعات نیمه شب گرفته تا خطر پرتگاهها و گاها تیراندازی ازطرف ماموران حکومت اسلامی، همه اینها دست به دست هم داده اند تا کسب لقمه ای نان برای کارگر کولبر کابوس شود.
در ذهنمان تصاویری از کوهستان‌های برفی ویا کوههای سر به فلک کشیده ترسیم شده است. دراینجا فصل های سال بی معنی اند. نه سرماونه گرما شاید مانع سرراه نشوند. باید رفت ورفت تا بتوانی به لقمه نانی برسی . ما میرویم ، رفتن فلسفه ی ماست و باید رفت و از قلب کوهها گذرکرد. شاید بازگشتن مان با تفنگها باشد که شلیک شوند ودرقلبی آرام گیرند و یا اینکه تیرخطا رود. بازگشتن احتمال است،شانس است، دروغ است و شایدهم یک حادثه ، حادثه ای که خبرنمیدهد وزود هنگام میرسد و قلبی را از تپیدن بازمیدارد وچشمان درانتظاری را دراشک وغم فرو می بردو….. پشت آن کوههای سربه فلک کشیده که مرگ برانسان چیره می شود و جدال مرگ و زندگیست، سردترین تابلوها ترسیم شده اند، استخوان یک انسان و روسری سیاه زنی که سرگذشت یک عمر بدبختی را به نمایش میگذارد. ما می رویم رفتن فلسفه زندگیست اما راه حرکت نمی کند، سرتمامی پیچ وخم های راه و زندگی، عزراییل ومرگ با زبان بیگانه طومار برایمان میخوانند. شبهای اینجا شاید سرد وترسناک باشند وغرش تفنگ هاسکوت را درهم بشکند ، سکوتی که آرزوی خنده لبان کودکان را برای همیشه ساکت میکند.
شاید اولین باری نباشد که برای کولبری رفت ،اما ترس دراینجا به جانها می افتد.ممکن است با یک اشتباه کوچک دیگر بازنگردی. در اینجاست که همه آرزوهای بر باد رفته باردیگر برسرزبانها خواهد آمد. خاطرات کودکی و فقر و بی حقوقی شاید بدبختی.
در اینجا و در این دیار سکوت و پرحادثه اکثراوقات خیال میکنی فصل زمستان است، نه درختی سبز است نه صدای خنده بچه ها می آید، مادرهایی هنوز منتظرند و مردانی درکوهستان با مرگ دست و پنجه نرم می کنند. دراین کوهستانهای سربه فلک کشیده مادروپدری سالهاست چشم به راه دوخته اند با خود میگویند یه روزی پسرمان ازراه خواهد رسید.آنها هنوزمرگ پسرشان را باور ندارند و حتی نمی فهمند چرا به آنها گفتند پسرشان” قاچاقچی ” بوده است ؟!در حالی که دوستان پسرشان قسم خوردند که باراوفقط لباس بوده است وهمین و بس . پدرو مادربیماروناتوان نمی توانند تیرخوردن جگر گوشه شان را باور کنند، آخر پسر این خانواده داستانی مشابه هزاران خانواده زحمتکش این دیاردارد که آنها هم هنوزچشم انتظارعزیزانشان هستند..
داستانی که شاید وقتی از خانه بیرون رفتی دیگر برنگردی همچون همسایه پارسالی وقتی برای آوردن “کول ” راهی اون ور مرزها شد واز دید چشمها دور شد و دیگربرنگشت وهنوزهم چشمهایی آنسوی مرزرا می پایند.
ما می رویم ولازم است رفت و باید هم رفت واگر یک روزی حادثه ای یا مرگی ویا بازنگشتنی ما را برد و بازنگشتیم به نامزدهایمان بگویید، شوهربیوه زن همسایه مان هم یک “کارگر کولبر” در همین کوههای سر به فلک کشیده بود.
یادتان نرود حتما این پیام را برسانید …
آبیدر ٥٢ سنندج

Related posts

ابلاغیه دولت روحانی برای کنترل پوشش زنان یک حرکت زن ستیزیست !

Sosialism Imroz

شدت گرفتن دوباره ی اعدامها در دولت روحانی

Sosialism Imroz

ضرورت مبارزه مسلحانه علیه جمهوری اسلامی

Sosialism Imroz

Leave a Comment